سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

از تعطیلات نوروزی که به خونه برگشتم، باغچه حسابی سبز شده بود. این در حالی بود که وقتی می رفتیم، زمین خشک و شاخه ها لخت بودن. حالا اما از در و دیوارِ زمین (!) علفِ هرز روئیده بود و سرِ هر شاخه ای چند برگ سبزی نشسته بود. درخت انجیر گل داده بود و درختِ سیب، شکوفه. بهاری شده بود حیاطمان!

بهار آن است که خود ببوید

انتظار نداشتم با چنین سرسبزی روبه رو بشم. فکر نمی کردم این جا بهار برای اومدن اینقدر عجله داشته باشه. در حالی که هوا هنوز هم سرده و بخاری ها هنوز هم گاهی روشن میشن. حتی شب ها بدون لباس گرم نمی شه بیرون رفت. با این احوال از لای موزائیک ها هم سبزه بیرون اومده!

همین یک ماه پیش بود که برف همه جا رو سفید کرده بود و اثری از زندگی در طبیعت نبود. اما این عجله ی بهار برام عجیب بود. بوی فصلِ نو رو تازه احساس کردم. بوی سال نو رو.

امسال، بهارِ این جا، برای خودی نشون دادن عجله داشت. کاش بهارِ زندگیمون هم قدری عجله می کرد.

اللهم عجــــــــــــــل لولیک الفرج

بیا! وگرنه در این انتظار خواهم مُرد / اگر که بی تو بیاید بهار، خواهم مُرد
خبر رسید که تو با بهار می آیی / در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد
نیامدی و خدا آگه است: من هر روز / به اشتیاق رُخت، چند بار خواهم مرد
تمام زندگی من در این امید گذشت / که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد

- محسن محسن زاده-

..................................................
پایین نوشت: از اونجایی که سال 1390 سالِ خرگوش می باشد، لذا ما هم در لحظه ی تحویل سال در خوابِ خرگوشی به سر بردیم!

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/1/18ساعت 1:43 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com